♥
با آخر , من ورق را با دلم بر مبزنم!
بار دیگر حکم کن!
اما نه بی دل!
با دلت,دل حکم کن!
حکم دل:
هر که دل دارد بیندازد وسط!
تا که ما دلهایمان را رو کنیم!
دل که روی دل بیفتد عشق حاکم میشود!
پس به حکم عشق بازی میکنیم!
این دل من!
رو بکن حالا دلت را...!
دل نداری؟
بر بزن اندیشه ات را ... حکم لازم:
دل گرفتن!
دل سپردن!
هر دو لازم!
عشق لازم!
♥
تو کجایی سهراب؟ آب را گل کرده اند چشم ها را بستند و چه بادل کردند....... ای سهراب کجایی آخر؟ ... زخم ها بر دل عاشق کردند... خون به چشمان شقایق کردند... تو کجایی سهراب؟ ... که همیننزدیکی عشق را دار زدند ... همه جا سایه ی دیوار زدند ... ای سهراب کجایی که ببینی حالا دل خوش مثقالیست!! ... دل خوش سیری چند؟؟؟... صبر کن سهراب ...! قایقت جا دارد؟؟؟
پرسید : به خاطر کی زنده هستی؟با اینکه دوست داشتم با تمام وجودداد بزنم به خاطر تو... گفتم به خاطر هیچ کس پرسید : پس به خاطر چی زنده هستی؟ با اینکه دلم می خواست داد بزنم به خاطر دل تو... گفتم بخاطر هیچ چیز پرسیدم : تو بخاطر چی زنده هستی؟ در حالیکه اشک توی چشماش جمع شده بود گفت:بخاطر کسی که بخاطر هیچ چیز زندست